نويسنده: آية الله العظمي مکارم شيرازي

 
عَن اَنَسِ بنِ مالِکٍ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) في بَعضِ خُطَبِهِ وَ مَواعِظِهِ، رَحِمَ اللهُ امرَءً قَدَّمَ خَيراً وَ اَنفَقَ قَصداً وَ قالَ صِدقاً وَ مَلَکَ دَواعِيَ شَهوَتِهِ وَ لَم تَملِکهُ وَ عَصي اَمرَ نَفسِهِ فَلَم تَملِکهُ.
از انس بن مالک روايت شده است که گفت: از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در برخي سخنراني‌ها و پندهايش شنيدم که فرمود: خدا بيامرزد و رحمت کند کسي را که خيري پيش فرستد و از روي ميانه‌روي، انفاق کند. راست بگويد و مالک انگيزه‌هاي شهواني، نه اسير آنها، باشد. از فرمان نفس سر باز زند تا نفس بر او حاکم نشود.
بحارالانوار، ج 77، ص 179

نور هدايت

پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در اينجا بر کسي که پنج صفت داشته باشد رحمت مي‌فرستد:

1. «قَدَّمَ خَيراً؛ خيري را پيش بفرستد»

در انتظار اين نيست که ديگران براي او بفرستند، بلکه خود پيشاپيش براي خودش ذخيره مي‌کند و خانه‌ي آخرتش را آباد مي‌گرداند.

2. «أنفَقَ قَصداً؛ از روي ميانه‌روي - نه از روي افراط و تفريط - انفاق کند»

اين انفاق همان است که در قرآن آمده است: «(وَ لَاتَجعَل يَدَکَ مَغلُولَةً إِلَي عُنُقِکَ وَ لَا تَبسُطهَا کُلَّ البَسطِ فَتَقعُدَ مَلُوماً مَحسُوراً)؛ هرگز دستت را برگردنت بسته مگذار (و ترک انفاق و بخشش منما) و بيش از حد (نيز) دست خود را مگشاي، که سرزنش شوي و از کار فروماني». (1)
اين آيه کنايه‌ي لطيفي است از اينکه دستِ دهنده داشته باش و چونان بخيلان که گويي دستانشان را به گردنشان با زنجير بسته‌اند و قادر به کمک و انفاق نيستند مباش. از سوي ديگر، دست خود را فوق‌العاده گشاده مدار و بذل و بخشش بي حساب مکن که سبب شود ازکار بماني و ملامت شوي و از مردم جدا شوي».
انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نيروي انسان جذب آن گردد، طبيعي است که انسان از ادامه‌ي کار و فعاليّت و سامان دادن به زندگي خود وامي‌ماند، برهنه از نيروها و سرشار از غم مي‌شود و طبعاً ارتباط و پيوند با مردم نيز قطع خواهد شد.
در برخي روايات که در شأن نزول اين آيه نقل شده، اين مطلب به وضوح ديده مي‌شود. در روايتي مي‌خوانيم که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در خانه بود، نيازمندي بر درِ خانه آمد، چون چيزي براي بخشش آماده نبود او تقاضاي پيراهن کرد. حضرت پيراهن خود را به او داد و همين امر سبب شد که نتواند آن روز براي نماز به مسجد برود.
اين پيشامد زبان کفّار را باز کرد، گفتند: محمّد خواب مانده يا مشغول لهو و لعب و سرگرمي است و نمازش را به دست فراموشي سپرده است؛ به اين ترتيب، اين کار هم ملامت دشمن و هم انقطاع از دوست را در پي داشت و مصداق «ملوم محسور» شد. آيه نازل گرديد و به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هشدار داد که ديگر اين کار تکرار نشود. (2)
قرآن در جاي ديگر مي‌فرمايد: «(وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَم يُسرِفُوا وُ لَم يَقتُرُوا وَ کَانَ بَينَ ذلِکَ قَوَاماً)؛ و کساني که هرگاه انفاق کنند، نه اسراف و زياده‌روي دارند و نه سختگيري، بلکه در ميان اين دو حدّ اعتدالي دارند». (3) در انفاق ميانه‌رو است، نه چندان مي‌بخشد که خودش را بيچاره و وامانده کند و نه خسيس است که خير او به ديگران نرسد.

3. «وَ قالَ صِدقاً؛ راست مي‌گويد»

زبانش به دروغ آلوده نمي‌شود.
امام مي‌فرمايد براي اينکه پاکي و خوبي مردي را بشناسيد، لاتَنظُروا اِلي طولِ رُکوعِ الَّرجُلِ وَ سُجودِهِ فإِنَّ ذَلِکَ شَيءٌ قَد اعتادَهُ فَلَو تَرَکَهُ استَوحَشَ لِذَلِکَ وَ لَکِنِ انظُروا اِلي صِدقِ حَديثِهِ وَ اَداءِ اَمانَتِهِ: «به رکوع و سجده‌ي طولاني او نگاه نکنيد، زيرا او به اين عمل عادت کرده و اگر ترک کند از ترک عادت وحشت زده مي‌شود، ولي به راستگويي و اَداءِ امانتش نگاه کنيد و از اين راه او را بشناسيد». (4)
و در آيه‌ي 80 سوره‌ي اسراء آمده است: «(وَ قُل رَبِّ اَدخِلنِي مُدخَلَ صِدقٍ وَ اَخرِجنِي مُخرَجَ صِدقٍ)؛ بگو: پروردگارا، مرا (در هر کار) با صداقت وارد کن و با صداقت خارج ساز».
يعني هيچ کار فردي و اجتماعي را جز با صدق و راستي آغاز نکنم، همچنين هيچ برنامه‌اي را جز به راستي پايان ندهم، راستي و صداقت و درستي و امانت خطّ اصلي من در همه‌ي کارها باشد و آغاز و انجام هر چيزي با آن صورت گيرد. در حقيقت، رمز اصلي پيروزي در اين است و راه و روش انبيا و اولياي الهي همين بوده که فکرشان، گفتارشان و اعمالشان از هرگونه غش و تقلّب و خدعه و نيرنگ و هر چه برخلاف صدق و راستي است پاک باشد.
اصولاً بسياري از بدبختي‌هايي که امروز با چشم خود مي‌بينيم و دامنگير افراد و اقوام و ملّت‌ها شده، به سبب انحراف از همين اصل است. گاهي پايه‌ي اصلي کارشان دروغ و نيرنگ است و گاه که ورودشان در کارها بر اساس راستي است، اين خطّ اصيل را تا پايان حفظ نمي‌کنند و همين، عامل شکست آنان مي‌شود. (5)
تمام صفات ياد شده در بالا پسنديده است، امّا تأکيد ما بيشتر روي صفت چهارم و پنجم است.

4و5. «وَ مَلِکَ دَواعِيَ شَهوَتِهِ وَ لَم تَملِکهُ وَ عَصي اَمرَ نَفسِهِ فَلَم تَملِکهُ؛ انگيزه‌هاي شهواني خود را مالک است و آنها حاکم بر او نيستند و از فرمان نفسش پيروي نمي‌کند پس آن حاکم بر او نيست»

مهم اين است که انسان نفس خويش را اسير کند و بر آن لجام و افسار بزند، نه اينکه اسير نفس خويش باشد.
اصلاً تمام ارزش انسان در اين است که امير بر نفس خود باشد نه اسير. مثلاً آيا وقتي عصباني مي‌شود زبانش در اختيار اوست؟ يا وقتي آتش حسد در درونش زبانه کشيد مي‌تواند با نيروي ايمان آن را خاموش گرداند؟ خلاصه انسان بر سر دوراهي قرار دارد که يک راه به سوي خدا و بهشت مي‌رود و راه ديگر - که تنها منحصر به يک راه نيست بلکه راه‌هاي بي انتها دارد - به جهنّم رهسپار مي‌شود. البتّه گفتن اين مطالب آسان است امّا عمل بدان‌ها مشکل. گاهي درباره‌ي ارباب سير و سلوک تعبير مي‌کنند که «مرد بسيار کارکرده‌اي است»، يعني آن قدر با نفس خويش کشتي گرفت و زمين خورد و بلند شد تا سرانجام بر آن مسلّط گشت و مهارش کرد.
تسلّط بر نفس رياضت مي‌خواهد، آشنايي با مفاهيم قرآن و روايات اهل بيت را مي‌طلبد. بايد شخص هر روز قرآن و تفسير و روايات را بخواند و واقعاً در مغز خودش تحليل کند و از آنها نيرو بگيرد. بعضي مي‌گويند مي‌دانيم که اين عمل بد است ولي نمي‌دانيم که چرا وقتي به آن مي‌رسيم کنترل خود را از دست مي‌دهيم! همين است معناي مملوک بودن. مي‌داند امّا نمي‌تواند، چون مالک خويشتن نيست. او همچون راننده‌اي است که در سرازيري مي‌افتد، ماشين سرعت مي‌گيرد، مي‌گويد ماشين از اختيارم خارج شده است. لذا با کوه برخورد مي‌کند يا به درّه مي‌افتد و نابود مي‌شود. يا مثل کسي که در سراشيبي کوه ناگهان بي اختيار سرعت مي‌گيرد، اگر چيزي جلوي او را نگيرد با سرعت زياد مي‌آيد تا مانعي او را نگاه دارد، ولي اگر به دامنه برسد از سرعتش کاسته مي‌شود و آرام مي‌گيرد. نفس هم چنين است. پناه بر خدا اگر انسان زمام نفس خويش را رها سازد. چقدر دردناک است که انسان بداند ولي نتواند. زيرا زماني که نمي‌داند و گناه مي‌کند شايد مسؤوليّت چنداني نداشته باشد.
اينها همه هشدار است که مراقب اعمالمان باشيم و کارهاي نيک براي خودمان بفرستيم، امّا اگر عمل زشتي را مرتکب شديم و موفّق به توبه نگشتيم و از اين دنيا رفتيم، عذاب آن را نيز بايد تحمّل کنيم، چرا که قلم تکاليف بعد از مردن خشک مي‌شود و انسان نمي‌تواند توبه کند و قدم خيري بردارد.
در حالات ابن سيرين، معبّر خواب، مي‌خوانيم که او مردي بسيار زيبا و بزّاز بود. زني دل به او بست. او تسليم هوس‌هاي آن زن نشد و مرتّباً مفاسد اين گناه بزرگ را بر او مي‌شمرد، ولي آتش هوس زن به قدري سرکش بود که آب موعظه آن را خاموش نمي‌ساخت. ابن سيرين براي نجات از چنگال او چاره‌اي انديشيد. برخاست و بدن خود را با اشياء آلوده‌اي که در آن خانه بود چنان کثيف و نفرت انگيز ساخت که تنفّر زن را برانگيخت و او را از خانه بيرون کرد. مي‌گويند ابن سيرين بعد از اين ماجرا، فراست و هوشياري فوق العاده‌اي در تعبير خواب يافت و داستان‌هاي عجيبي از تعبير خواب او در کتاب‌ها نوشته‌اند که از عمق اطّلاعات او در اين زمينه خبر مي‌دهد.

پي‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ي اسراء، آيه‌ي 29.
2. مجمع البيان، ج 6، ص 244.
3. سوره‌ي فرقان، آيه‌ي 67.
4. کافي، ج 2، ص 105، ح 12.
5. رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه‌ي 79 سوره‌ي اسراء.

منبع مقاله :
مکارم شيرازي، ناصر، (1390) انوار هدايت (مجموعه مباحث اخلاقي)؛ قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب (ع)، چاپ اول.